جدول جو
جدول جو

معنی خشت زدن - جستجوی لغت در جدول جو

خشت زدن
(بَ گَ تَ)
پارۀ گل در قالب خشت زنی قرار دادن وبشکل قالب در آوردن و در آفتاب گذاردن تا خشک شود و برای ساختن بنا بکار آید. خشت ساختن. خشت مالیدن. خشت مالی کردن. تلبین. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) :
لاف از سخن چو در توان زد
آن خشت بود که پرتوان زد.
نظامی.
پیرهن خود ز گیا بافتی
خشت زدی روزی از آن یافتی.
نظامی.
بوفای تو که گر خشت زنند از گل من
همچنان در دل من مهر و وفای تو بود.
سعدی (بدایع).
- خشت در دریا زدن، کار بیحاصل کردن، کار بی فایده کردن:
نیکخواهانم نصیحت می کنند
خشت در دریا زدن بی حاصل است.
، خشت انداختن. خشت (اسلحه ای است) بطرف زدن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خشت زن
تصویر خشت زن
خشت کار، کسی که گل به قالب می زند و خشت درست می کند، کسی که کارش آجرچینی و بنا کردن دیوارهای ساختمان با خشت یا آجر است، خشت مال
فرهنگ فارسی عمید
(وُ)
یا پشت پا زدن، رد کردن چیزی. (غیاث اللغات از چهارشربت و سراج و مصطلحات)
لغت نامه دهخدا
(شِ تَ / تِمَ دَ)
با مجموع انگشتان گره کرده به کف دست، ضربه زدن. ضربه زدن با مجموع انگشتان گره کرده با کف. زخم زدن با انگشتان گره کرده. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
همی نیارد نان و همی نخرد گوشت
زند به رویم مشت و زند به پشتم گاژ.
قریعالدهر.
شاهزاده خیز کرد و مشتی بر دهان اسب زد. (سمک عیار ج 1 ص 42).
پنجه با ساعد سیمین نه به عقل افکندیم
غایت جهل بود مشت زدن سندان را.
سعدی.
تا به آتشکده از قوت دین مشت زدیم
تیشۀ تفرقه بر دخمۀ زردشت زدیم.
علی ترکمان (از آنندراج).
، نوعی مشت مال که با انگشتان گره کرده آهسته آهسته برای رفع سستی، گاه خوابیدن به مردم عصبی زنند تا آن را خواب آید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، عمل مشت زن. بازی کردن با مشت که نوعی ورزش است. عمل مشت باز: همت او بر کشتی گرفتن و مشت زدن و تربیت بطالان... مقصور. (المضاف الی بدایع الازمان ص 29). رجوع به مدخل بعد و مشت باز شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ شُ دَ)
سیر کردن و گردیدن. (آنندراج) :
به زندان غمم چون لاله در خون کی بود یارب
که چون نرگس قدح بر کف زنم گشت چمن با او.
بنای هروی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نَ فَتَ / نَ تَ)
کنایه از گرفتن آفتاب و ماه بود. (انجمن آرا). کوفتن مس و جز آن به هنگام گرفتن ماه و آفتاب و این رسم ولایت است و درهندوستان هنگام آبله برآوردن کودک اگر رعد و برق درخروش آید، همین عمل میکنند. (آنندراج) :
روی تو چو ماه است و مرا سینه چو تشت
من تشت همی زنم که مه بگرفته.
(از انجمن آرا).
بر ماه گرفته تشت میزد.
زلالی (از آنندراج).
و رجوع به تشت شود
لغت نامه دهخدا
(بِ / بُ مَ دَ)
مبهوت شدن. حیرت بسیارکردن که دیگر عملی از آدم ساخته نباشد. چون: فلانی در برخورد با فلان کس خشکش زد. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خشت زن
تصویر خشت زن
آنکه خشت سازد خشت ساز، آنکه خشت را بهنگام جنگ پرتاب کند
فرهنگ لغت هوشیار
تیپا زدن لگد زدن: ببخت تو پشت پا زد، پا پشت پای کسی گذاشتن تا بر زمین افتد، ترک کردن رها کردن دست کشیدن صرفنظر کردن، بیقدر و اعتبار کردن، منهزم شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
سیر کردن تفرج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
با مشت زدن کسی یا حیوانی را: شاهزاده خیز کرد ومشتی بردهان اسب زد و هر دو گوش آن اسب را بگرفت، بوکس بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خشک زدن
تصویر خشک زدن
خشکش زد. مات و مبهوت ماند (بسبب تعحب)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
((گَ. زَ دَ))
سیر کردن، گردیدن، گردش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
الدّوريات
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
Cruise, Patrol
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
faire une croisière, patrouiller
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
fazer um cruzeiro, patrulhar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
kuhamasisha, kuzunguka doria
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
کروز کرنا , گشت کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
ক্রুজ করা , টহল দেওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
ล่องเรือ , ลาดตระเวน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
クルーズする , 巡回する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
gemiyle gezmek, devriye gezmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
eine Kreuzfahrt machen, patrouillieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
乘船巡游 , 巡逻
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
לעשות קרוז , לסייר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
크루즈하다 , 순찰하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
क्रूज करना , गश्त करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
een cruise maken, patrouilleren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
fare una crociera, pattugliare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
hacer un crucero, patrullar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
відправитися в круїз , патрулювати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
ходить на круизе , патрулировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
płynąć na rejs, patrolować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از گشت زدن
تصویر گشت زدن
berlayar, berpatroli
دیکشنری فارسی به اندونزیایی